یه خاطره ...از یه دوست
خاطرات یکی از دوستان ::::
یا دم میاد بچه که بودم نوشابه خوردم تو مهمونی از دماغم امد بیرون همه حالشون بد شد :)
منم دماغم میسوخت مشتمو کوبیدم زمین .... خورد تو قاشق ، قاشق پرت شد تو صورت بابا بزرگم ...
بعدش دندون مصنوعیش افتاد تو سوپ ....
خب دیگه همه از پای سفره در رفتن ....![]()
+ نوشته شده در جمعه یکم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 16:26 توسط Ayda
|
سلام دوستان خب دیگه به وبم خوش امدین ..... فداتون مهربونا ×(